گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم…
بی خیال است…
خیلی بی خیال…
همان کسی که…
تمام خیال من است…
واردش که می شوم زمان بی معنا می شود
بی آنکه نفس بکشم ،روحم تازه می شود …
خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی
روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟
هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی!
و از ترکیب دستانم برایت چتر می سازم
بیازاردنگاهت را.
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 16:27 توسط ᘐᕼᗩᔓᗩᒪ
|






سـ ـلـ ـامـ ـ مـ ـمـ ـنـღـونـღـ بـ ــﮧ وبـ ـلـ ـاگـ ـمـ ـ سـ ـر زבـیـ ـنـღـ نـღـظـ ـر ـیـ ـاבتـ♥ـونـღـ نـღـرـﮧ